این تنها چیزیه که این روزها آرومم میکنه،آروم که نه!سرگرمم می کنه.حس عجیبی دارم.از صبح تا همین الان چندین بار شماره تلفنت رو گرفتم اما انگار نمی شه.خیلی برام سخته لاله اما یادم نمی ره اخرین مکالمه ای که با هم داشتیم.نذاشتم هق هق کردنم رو بشنوی.نذاشتم بفهمی همون شبی که تو با اون لحن من رو له کردی تا خود صبح صدات رو گوش می کردم و زار می زدم."کله پاچه بهترین غذای دنیاست"!
لاله داری چیکار می کنی؟می دونی رفتم به پروفایلت سر زدم.کامنتای قدیمی که برات نوشته بودن رو هم خوندم.همش فکر می کردم من کجا بودم اون روزا.کاش بودم.تو دوستات شقایق و نسترن هم بودن.نمی تونم پنهان کنم چقدر بهشون حسودیم شد.اونا سالهاست تورو دارن و خواهند داشت ولی من سهمم از تو یک مشت خاطره ست.
خوش بحال کسی که این روزا باهاشی.خوش به حال کسی که صبح ها با صدای تو از خواب بیدار می شه.خوش به حال کسی که با رفتن من تونست تورو به دست بیاره.نفرین به سفر...
در چشمانم تنها یی ام را پنهان می کنم
در دلم ، دلتنگی ام را
در سکوتم ، حرفهای نگفته ام را
در لبخندم ، غصه هایم را
دل من چه خردسال است ، ساده می نگرد
ساده می خندد ، ساده می پوشد
دل من از تبار دیوارهای کاهگلی ست
ساده می افتد
ساده می شکند ، ساده می میرد
دل من تنها ،
تنها ،
سخت می گیرد.....
. . .
همواه چون من نه...
فقط یک لحظه خوب من بیاندیش
لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست
زخم های تن نمیدانم نشان جور کیست
لیک از شمشیر یاران بوی خون آید مرا