-
نهمین
پنجشنبه 19 دیماه سال 1387 01:14
سلام خوشگلم.خوبی؟ هیچی ندارم بگم. خوشحالم که می بینمت لاله جونم. همش دارم نقشه می کشم. . . این منم که تو را می خوانم نه پری قصه هستم در آفاق داستان و نه قاصدکی در یک قدمی تو من یک انسانم کسی که همواره به یاد توست سالهاست با رودخانه و آسمان زندگی می کنم برای کفتران چاهی دانه می ریزم و ماه را به مهمانی درختان دعوت می...
-
هشتم
دوشنبه 16 دیماه سال 1387 08:46
حالم خوبه . . . نمی خوام حرف بزنم یا اصلا چیزی بنویسم لاله جونم.چقدر کار خوبی کردی.هر چقدر بگم کمه.دیشب انقدر راحت خوابیدم.صبح هم برام بیدار شدن خیلی راحت بود.سبک شدم خوشگلم. آخ . . . . . . چقدر حالم خوبه . . . ه . . . ه . . .
-
هفتمین
یکشنبه 15 دیماه سال 1387 21:45
نه . . . این قرارمون نبود من رنگ شب بشم لاله . . .دارم می میرم.می فهمی؟! این روزها گفتنی نیست درکلمه نمی گنجد در واژه ها کم می آورند کلمات . . . حرفی نیست حرفی هست اما یاری گفتنم نیست . . . کاش اونقدر دل و جرات داشتم که می تونستم همه چی رو پاک کنم.اما این عکس ها٬ صداها و تصاویر تنها سهم من از تو. شاید پاهات رو روی هم...
-
ششمین
یکشنبه 15 دیماه سال 1387 09:05
خوبی خوشگلم؟ این روزها با خیلی ها که نه٬باهمه دردو دل می کنم.همه چی رو می گم.این که تو کی بودی و از کجا اومدی٬اینکه من چجوری بهت دل بستم.لاله من نمی تونم باور کنم که صاحب اون دست ها٬اون خنده ها اینی که بقیه می گن بوده. . . یعنی تو هم می گی من کور بودم؟ راست می گن وقتی به من می گن تو اون رو بیشتر٬ نه نه ... خیلی بیشتر...
-
پنجمین
شنبه 14 دیماه سال 1387 13:08
مرسی که جوابم رو ندادی.مرسی که تو این همه تنهایی و غصه تنهام گذاشتی.ممنونم که همه چیز رو فراموش کردی.اما من نتونستم هنوز . . . دوباره کی دلم برات اینهمه تنگ می شه لاله جونم؟؟؟ می ایستی که بایستانی ام ؟ نارفیق ! در نیمراهم می نهی که بتنهایی ام ؟! جوابم می کنی که آخرین سوالم را ندیده گرفته باشی؟ آه که چقدر بد است به این...
-
چهارمین
جمعه 13 دیماه سال 1387 23:39
می دونی دارم به چی فکر می کنم؟به اون ۳ تایی که خریدی که شبی بپوشی و دوباره مثل اون شب زیر نور چراغ توی کوچه از پشت شیشه عینکت من به چشمهای همیشه براقت نگاه کنم و با دستای خودم حباب شیشه ای روشون رو وردارم و ببوسمشون. . . نمی تونم حتی یک لحظه تحمل کنم که تو درآغوش کس دیگری باشی.به اینکه شاید الان درست همین الان کس دیگه...
-
سومین
جمعه 13 دیماه سال 1387 11:16
این تنها چیزیه که این روزها آرومم میکنه،آروم که نه!سرگرمم می کنه.حس عجیبی دارم.از صبح تا همین الان چندین بار شماره تلفنت رو گرفتم اما انگار نمی شه.خیلی برام سخته لاله اما یادم نمی ره اخرین مکالمه ای که با هم داشتیم.نذاشتم هق هق کردنم رو بشنوی.نذاشتم بفهمی همون شبی که تو با اون لحن من رو له کردی تا خود صبح صدات رو گوش...
-
دومین
پنجشنبه 12 دیماه سال 1387 23:38
لاله دلم برات تنگ شده چرا؟مگر نه اینکه دلم رو شکستی؟پس من چه مرگمه؟جرا از این صاب مرده بیرون نمی ری؟چرا نمی ذاری زندگی کنم؟چرا همش جلوی چشممی؟مگر نه اینکه رفتنی نبودی اما رفتی؟ هیچوقت آغوشت رو فراموش نمی کنم.همیشه جات میون دوتا دستام درست همین جا توی بغلم خالی می مونه... دیشب هوایی تو شدم باز این غزل صادق ترین گواه دل...
-
اولین
پنجشنبه 12 دیماه سال 1387 22:12
ما چون دو دریچه روبروی هم آگاه ز هر بگو مگوی هم هر روز سلام و پرسش و خنده هر روز قرار روز آینده عمر آیینه بهشت اما آه بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه اکنون دل من شکسته و خسته ست زیرا یکی از دریچه ها بسته ست نه مهر فسون نه ماه جادو کرد نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد دلم می خواد یه چیزی...